عشق علیه السلام
در هیاهوی این شهر پر از دود و ترافیک و همهمه آدمهایی که نمیدانی کجا می روند و دنبال چه هستند، در غوغای روزمرگی ها و تکرارها، نگاه آرام و پر از رضایت بعضی ها چقدر به دلت می نشیند...
نام بعضی نفرات روشنم می دارد، نام بعضی نفرات رزق روحم شده است...
به دنبال کلمه ای هستم که وصف خوبی های تو باشد. این پیشنهاد خودت بود با مردی ازدواج کنی که با حساب و کتاب پزشکان امیدی به زنده ماندنش نبود و تو آنقدر عشق و ایثار به پایش ریختی که حساب و کتاب پزشکان از ماندنش در شگفت شدند.
حتما دلت به پاکی آئینه هاست که از لذت مادر شدن گذشتی و حالا سال های سال است با حاج مصطفیِ روایت ما دو نفری در سکوت و سکوت و سکوت زندگی می کنید. برای دل آسمانیت زندگی با مردی که شب ها بیدار است و روزها خواب و چشمانش سوی دیدن ندارد و دیگر فراموش کرده چندبار زیر تیغ جراحی رفته و برچسب جانباز هفتاد درصد همه آن چیزی نیست که تو با تک تک سلول هایت و با هر نفست می بینی و درک می کنی، حتما کار ساده ای است! سود معامله ات این روزها با سود هیچ معامله نمی خواند...
وَمَا عِندَ اللَّـهِ خَیْرٌ وَأَبْقَىٰ (قصص:60)
روزی که با آغوش باز پذیرای من و خانواده
ام بودید پای صحبت های حاج آقا مصطفی که نشستیم، تصمیم گرفتم از ایشان بنویسم. بنویسم
که حاج مصطفی فرمانده گردان بود و رشادت ها کرد و جانفشانی ها و حالا اگر می شد به
او می گفتند جانباز 100 درصد! آنقدر که یادگارهای جنگ در بدنش زیادی به یادگار نشسته.
بنویسم که دلش گنجینه خاطرات ناگفته است و آرزویش این است این خاطرات مکتوب شود. بنویسم که غم این روزهای حاج مصطفی غریبی و تنهایی است و گله از دوستان و همرزمانی
که در کشاکش حیات دنیوی سهم اش را نادیده می گیرند.
نمی دانم، دست خودم نبود که آنچه بر قلمم جاری شد روایت فداکاری های تو بود، بی منت و چشم داشت. آن قدر که حاضر نمی شوی اسمی از تو در جایی برده شود مبادا عهدی که خالصانه با خدایت بستی...چقدر از آخرین باری که دیدمت شکسته تر شده بودی بانو...تلاش می کنی به روی خودت نیاوری، اما چهره ات نشان می دهد تو خود جانباخته عشقی...
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
زخم خونینم اگر به نشود به باشد خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
به راستی که تو بر بانویت اقتدا کردی که همواره می فرمود: سپاس خدای را بر نعمتهایش و شکر او راست بر داده هایش...1
در هیاهوی این شهر پر از دود و ترافیک و همهمه آدمهایی که نمیدانی کجا می روند و دنبال چه هستند، در غوغای روزمرگی ها و تکرارها، نگاه آرام و پر از رضایت بعضی ها چقدر به دلت می نشیند...
نام بعضی نفرات روشنم می دارد، نام بعضی نفرات رزق روحم شده است...
به دنبال کلمه ای هستم که وصف خوبی های تو باشد. این پیشنهاد خودت بود با مردی ازدواج کنی که با حساب و کتاب پزشکان امیدی به زنده ماندنش نبود و تو آنقدر عشق و ایثار به پایش ریختی که حساب و کتاب پزشکان از ماندنش در شگفت شدند.
حتما دلت به پاکی آئینه هاست که از لذت مادر شدن گذشتی و حالا سال های سال است با حاج مصطفیِ روایت ما دو نفری در سکوت و سکوت و سکوت زندگی می کنید. برای دل آسمانیت زندگی با مردی که شب ها بیدار است و روزها خواب و چشمانش سوی دیدن ندارد و دیگر فراموش کرده چندبار زیر تیغ جراحی رفته و برچسب جانباز هفتاد درصد همه آن چیزی نیست که تو با تک تک سلول هایت و با هر نفست می بینی و درک می کنی، حتما کار ساده ای است! سود معامله ات این روزها با سود هیچ معامله نمی خواند...
وَمَا عِندَ اللَّـهِ خَیْرٌ وَأَبْقَىٰ (قصص:60)
روزی که با آغوش باز پذیرای من و خانواده
ام بودید پای صحبت های حاج آقا مصطفی که نشستیم، تصمیم گرفتم از ایشان بنویسم. بنویسم
که حاج مصطفی فرمانده گردان بود و رشادت ها کرد و جانفشانی ها و حالا اگر می شد به
او می گفتند جانباز 100 درصد! آنقدر که یادگارهای جنگ در بدنش زیادی به یادگار نشسته.
بنویسم که دلش گنجینه خاطرات ناگفته است و آرزویش این است این خاطرات مکتوب شود. بنویسم که غم این روزهای حاج مصطفی غریبی و تنهایی است و گله از دوستان و همرزمانی
که در کشاکش حیات دنیوی سهم اش را نادیده می گیرند.
نمی دانم، دست خودم نبود که آنچه بر قلمم جاری شد روایت فداکاری های تو بود، بی منت و چشم داشت. آن قدر که حاضر نمی شوی اسمی از تو در جایی برده شود مبادا عهدی که خالصانه با خدایت بستی...چقدر از آخرین باری که دیدمت شکسته تر شده بودی بانو...تلاش می کنی به روی خودت نیاوری، اما چهره ات نشان می دهد تو خود جانباخته عشقی...
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
زخم خونینم اگر به نشود به باشد خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
به راستی که تو بر بانویت اقتدا کردی که همواره می فرمود: سپاس خدای را بر نعمتهایش و شکر او راست بر داده هایش...1
1- رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را دیدند که لباسی از پشم شتر پوشیده، فرزندش را شیر می دهد؛ در حالیکه با دست آس هم آرد می کند. اشک از دیدگانش سرازیر شد و فرمود:
یا بنتاه! تَعَجَّلی مَرارَة الدُّنیا بحلاوةِ الاخرةِ
دخترم! در تحمل تلخی دنیا برای شیرینی آخرت شتاب کن.
حضرت فاطمه عرضه داشت:
یارسول الله، الحمدللهِ علی نعمائهِ و الشُّکرُ علی آلائهِ. (بحارالانوار 85:43)
تسنیم
سلام به دوستان خوب وبگاهی ام
ضمن گرامی داشت قدوم مبارکتان به منزلگاه مجازی دوم ام؛
عرض کنم که آنقدر امکانات مجموعه بیان خوب، کاربر پسند، در دسترس و زیاد است که هرکسی را به فکر اسباب کشی می اندازد. قبلا در پرشین بلاگ دستمان خیلی بسته بود.
فقط اینکه بیان با این همه امکاناتش برای انتقال کامل مطالب وبلاگ قبلی ام اعلام خطا می کرد و سعی من برای آچارکشی این مشکل سودی نداشت و مجبور شدم به مثال یک کاربر عصر حجری چندتا از مطالبی را که بیشتر دوست داشتم در اینجا بازنشر کنم.
انشالله مقبول طبع آن صاحب نظر افتد...
سلام
چی داره؟!
خیلی امکاناتش بیشتر از سرویس های دیگه است. در سایت بیان به تفصیل توضیح داده.
ممنون از لطف شما...بزرگوارید...

سلام!
مبارکه خواهر عزیز!
خوش به حالتون! چه امکاناتی چه بنری چه قالبی!
ان شا الله قسمت ما هم بشه یه همچین چیزایی!!؟
سرور این وبلاگ چیه!؟
امیدوارم تو قالب جدید مطالبتون هم عالی تر بشه!
یاعلی!
درضمن با آدرس جدید هم ثبت شدید!
سلام
تشکر از لطف شما
انشاالله قسمت شما هم میشه! به راحتی! باید یکی از دوستانتون براتون دعوتنامه بفرستند.
سرورشو که من نمیدونم آخه!
:)

سایبرگاه جدیدتان بادابادا مبارک بادا!!!
لکن چنانچه احوالات جناب ما را جویا باشید؛ باید عرضه بفرماییم که مع الأسف چندان هم خوب نیستیم، یا نه! بهتر بفرماییم؛ اصلاً خوب نیستیم...
سلام
ممنون از ابراز لطف و شادمانی شما!
چرا؟!!!! آخه چرا؟!!!! بد نبینید انشاالله...
:(

خواهر من من سایت رو دیدم!
اینها به نخبگان دعوت نامه میدن!
ما که مثل شما نخبه نیستیم چیکار کنیم!@@
اصلا همین دلق کهن ما را بس!:)
در ضمن به این لینک هم سری بزنید: مطلب از خودمه:
http://www.farhangnews.ir/content/25284
اشتباه متوجه شدید. بخشی در سایت هست برای ثبت نام عادی که بعد از تقریبا یک ماه دعوتنامه برای شما ارسال می کنند.
قسمت ثبت نام نخبگان امکاناتش متفاوت هست.
اگر دوست دارید مهاجرت کنید، من می تونم برای شما دعوتنامه بفرستم.

اگر لطف کنید ممنون میشم!
چون من تو این وبلاگی که الان هستم اجاره ایم!
فقط یه خورده مورد مخاطب پیش میاد که اونهم ان شا الله که حل بشه!
اگر مشکلی نیست ممنون میشم!
فقط کار خاصی که نباید کرد؟

سلام و سپاس...

سلام
تشکر از توجه و نظر لطف شما
چه پیشنهادی بهتر از این؟
حاج آقا مصطفی گنجینه خاطرات دفاع مقدس هستند و چند باری هم برای ثبت خاطرات ایشان آمد و شدهایی شده. اما هنوز عملا کاری صورت نگرفته.
شرایط ایشان به گونه ای است که باید برای گوش دادن به حرفهایشان صبر و تامل داشته باشید.
واقعا حیف است این خاطرات ارزشمند به فراموشی سپرده شود...

سلام و سپاس...
سلام
قدم رنجه فرمودید...
سپاس...

سلام-
مصطفی را فقط باید بشناسی، ببینی مردی را که سالهای بعد از جنگ را هنوز با تمام مشکلاتشایستاده... باید مصطفی را هر از چند گاهی که از منزل تا مسجد که صد متر هم فاصله ندارد می آید ببینی و بفهمی مردان بزرگ جنگ چه مظلومانه در کنارمان زندگی میکنیند و چه ساده آنها را در لا به لای روزمرگیهای خود فراموش کرده ایم.... مصطفی دیگر به سختی قدم بر میدارد، اما هنوز هم با صلابت است... اگر ببینی مصطفی را، میتوانی چهره شهدا را به راحتی مجسم کنی... مصطفی سلام... من سعیدم، میدانی که ویلچر من مقابل پله ها ناتوان است... اما همیشه در دلم جا داری... سلام مصطفی
سید شهیدان اهل قلم:
آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست
پس برادر خوبم برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین انسانها باش...

آقا مصطفی رو میشناسم...۱۸ ساله بوده فرمانده شده...دایی منو از ۳ راه مرگ نجات داده...داییم تیر خورده بوده نمی تونسته راه بره...***** ** ****

سلام سوده عزیزم
شما خوبی؟
دم عیدی خونه تکونی کردیم!
انشاالله خونه دلمونم یه تکونی بخوره...
سپاس...

سلام.. تشکر از شما به خاطر ارسال مطلبتون در "حرف تو"
"عشق علیه السلام"
با آدرس: http://harfeto.ir/?q=node/5225
در این سایت انتشار یافت.
چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
هدیه سایت حرف تو به شما:
گویند تقوا مهمتر از تخصص است...آن را می پذرم...ولی میگویم کسی که تخصص ندارد و کاری را قبول میکند بی تقواست! ((شهید چمران))
یا علی
سلام و سپاس...


مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّـهَ عَلَیْهِ...
سلام
ممنون از نظر لطف شما. همین قدر که شما خوشتان آمد و تایید فرمودید برای سرویس بیان دنیا دنیا ارزش داره...!
:)

سلام
خانه نو مبارک
سلام و سپاس...

سلام
اطاعت امر شد و ادرس تغییر کرد
سلام و سپاس...
به روزیم!
بله خدمت می رسیم!


چشمتون روشن
دومین جدید مبارک
ایشالا همیشه لود بشه!!!
دل تنگی عجیبی دارم که فقط با خواندن یک کتاب دفاع مقدس آرام می گیرد،
کتاب جدید و جذابی سراغ نداری؟
از آنهایی که تا تمام نشود نمی شود زمینش گذاشت
سلام
قدم روی چشم ما گذاشتید. سپاس!
نمیدونم اینهایی که میگم رو خوندید یا نه. ولی فوق العاده اند، از همونایی که نمی تونی بذاری زمین:
- پایی که جا ماند
- نورالدین پسر ایران
- دا
- به مجنون گفتم زنده بمان؛ کتاب همت
- نامیرا (میدونم ربطی به دفاع مقدس نداره، ولی به قدری زیبا بود و خواندنش به دلم نشست که حسابی اشکم رو در آورد!)

سلام خدمتِ شما؛
ممنون که قدم رنجه فرمودید و چراغِ "رواق" را روشن کردید؛
پاینده باشید.
سلام
شما هم قدم رنجه فرمودید...
:)

با کسب اجازه و پیرور ایمیل ارسالی، این مطلب حضرتعالی در بخش "هم وبلاگی" این پایگاه منتشر گردید.
http://www.sahebzaman.org/montazeran/hamweblagi/720-eshq-alayhesalam.html
ثابت قدم باشید و منتظر
یا حق
سلام و سپاس...

آدرستان را تغییر دادیم.
ان شاء الله خیر باشد...
یا علی
سلام
ممنون...
یکی از رفقا خیلی از وبتون تعریف میکرد و تازه امروز تونستم بیام ی سر خونه دومتون بنده چیز زیادی از فضای مجازی سر در نمیارم اما ای والله که از جانبازه یاد می کنید
ایشالا که سربازی امام عصر(عج) رو بکنید.
سلام
ممنون که قدم رنجه فرمودید.
نظر لطف شما و البته رفیقتان است!
:)
انشالله...
خونه جدیدتون مبارک باشه... مگه اینجا چی داره؟
امرتون اطاعت شد و آدرس رو تغییر دادم