می شود آقا؟!
نشسته باشی گوشه ای از دنیای خودت و حسابی مشغول و بیایند به تو بگویند: "برخیز، امامت تو را خوانده و با تو کار دارد"!
یک همچو حالی داشت وقتی فرستاده امام به او گفت: أبا عبدالله مرا فرستاده تا به تو بگویم که نزد او بروی...مال و جان و همسرش را گذاشت و رفت و شد یکی از هفتاد و دو تن...
فکرش را بکن...!
گاهی من هم بی دلیل منتظرم...
گاهی که از دنیا و مافیه اش خسته می شوم، گاهی که در خودم فرو می روم و هیچ چیز در عالم کائنات، التیام دردهایم نمی شود، گاهی که بالا و پایین می شوم اما آرام نمی گیرم، گاهی که خودم را گم می کنم و در اعماق خودم به دنبال خودم هستم، گاهی که عصرهای جمعه نشسته ام و به ثانیه های در گذر نگاه می کنم و دلم با هیچ بهانه ای باز نمی شود...گاهی هم بی هیچ دلیل و بهانه ای...بی هیچ دلیل و بهانه ای...مثل کودکی که بهانه اش چیز دیگری است، گاهی فقط خودِ خودت را می خواهم...خودِ خودت...
می دانم که از حالم آگاهی، می دانم که حواست به من هست...اما من دلم بهانه خودت را دارد...
می خواهم بر وجودم بباری...سایه سارم باشی...می خواهم از چشمه وجودت سیرابم کنی...می خواهم همدم و رفیقم باشی...
گاهی دوست دارم کودکی کنم و تو مثل مادری مهربان و دلسوز دست نوازش بر سرم بکشی!
می خواهم برایم پدری کنی، برادری کنی...
گاهی بی هیچ بهانه ای فقط خودِ خودت را می خواهم...
من میخواهم زهیر تو باشم...یعنی می شود آقا؟!
نشسته باشی گوشه ای از دنیای خودت و حسابی مشغول و بیایند به تو بگویند: "برخیز، امامت تو را خوانده و با تو کار دارد"!
یک همچو حالی داشت وقتی فرستاده امام به او گفت: أبا عبدالله مرا فرستاده تا به تو بگویم که نزد او بروی...مال و جان و همسرش را گذاشت و رفت و شد یکی از هفتاد و دو تن...
فکرش را بکن...!
گاهی من هم بی دلیل منتظرم...
گاهی که از دنیا و مافیه اش خسته می شوم، گاهی که در خودم فرو می روم و هیچ چیز در عالم کائنات، التیام دردهایم نمی شود، گاهی که بالا و پایین می شوم اما آرام نمی گیرم، گاهی که خودم را گم می کنم و در اعماق خودم به دنبال خودم هستم، گاهی که عصرهای جمعه نشسته ام و به ثانیه های در گذر نگاه می کنم و دلم با هیچ بهانه ای باز نمی شود...گاهی هم بی هیچ دلیل و بهانه ای...بی هیچ دلیل و بهانه ای...مثل کودکی که بهانه اش چیز دیگری است، گاهی فقط خودِ خودت را می خواهم...خودِ خودت...
می دانم که از حالم آگاهی، می دانم که حواست به من هست...اما من دلم بهانه خودت را دارد...
می خواهم بر وجودم بباری...سایه سارم باشی...می خواهم از چشمه وجودت سیرابم کنی...می خواهم همدم و رفیقم باشی...
گاهی دوست دارم کودکی کنم و تو مثل مادری مهربان و دلسوز دست نوازش بر سرم بکشی!
می خواهم برایم پدری کنی، برادری کنی...
گاهی بی هیچ بهانه ای فقط خودِ خودت را می خواهم...
من میخواهم زهیر تو باشم...یعنی می شود آقا؟!
-----------------------------------------
امام رضا علیه السلام می فرمایند:
امام مانند خورشید طالع است که نورش عالم را فرا گیرد و خودش در افق است، به نحوی که دست ها و دیدگان به او نرسد.
امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره ای است راهنما در شدت تاریکی ها و رهگذر شهرها و کویرها و گرداب دریاها.
امام آب گوارای زمان تشنگی و رهبر به سوی هدایت و نجات بخش از هلاکت است.
امام آتش روی تپه است، وسیله گرمی سرمازدگان و راهنمای هلاکت گاه هاست. هرکه از او جدا شود، هلاک شود.
امام ابری است بارنده، بارانی است شتابنده، خورشیدی است فروزنده، سقفی است سایه دهنده، زمینی است گسترده، چشمه ای است جوشنده و برکه و گلستان است.
امام همدم و رفیق، پدری مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به کودک، پناه بندگان خدا در گرفتاری سخت است.
امام امین خداست در میان خلقش و حجت او بر بندگانش و خلیفه او در بلادش و دعوت کننده به سوی او و دفاع کننده از حق اوست.
اصول کافی، جلد 1، صفحه
سلام
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود
عجب! پس اینجوری میذارند؟!
:)
انشاالله، به امید ظهور مولامون
اللّهم عجّل لولیک الفرج...
سلام-
تبریک عرض میکنم میلاد جوادالائمه(ع) را حضور شما.
علمدار غوغا کرده.. حرف حق؛ دشمن شکن است...
سلام
عید شما هم مبارک، انشاالله از چشمه جوشان جود و سخای جواد الائمه علیه السلام، سیراب شوید...
سلام
پیشاپیش عید شما هم مبارک
اجابت به خیر دعاها انشاالله...
سلام
انشاالله خدمت می رسیم...
:)
خدا خیرتان دهاد.
سلام
ممنون از نظر لطفتون...
سلام و سپاس286