شاید مثل دیروز، شاید مثل فردا
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۱۸ ق.ظ
خب با خودت فکر می کنی حتما فردا آسمون آبی خوش رنگ تری خواهد بود و زیبایی خورشید دو چندان و نسیم بهاری روح نوازتر و شکوفه های گیلاس چشم نوازتر و صدای بلبلان خوش الحان تر...
حتما قراره فردا ستاره ها بهت چشمک بزنند و ماه بیاد پشت پنجره اتاقت بهت سلام کنه و ستاره زهره فقط برای تو خودنمایی کنه!
اینها همه هست...
هر روز خورشید به من سلام می کنه، ماه میاد پشت پنجره اتاقم، ستاره ها بهم چشمک می زنند و...
مگه نه اینکه هر روزِ خدا آسمونش، خورشیدش، نسیم بهاریش، شکوفه های گیلاسش، صدای بلبلانش، چشمک ستاره هاش، درخشندگی ماهش و خودنمایی زهره اش وصف ناشدنی تر از روز قبله؟
اینها همه هست و من نیستم...من، همون منِ دیروز، همین منِ امروز و منِ فردا...
روزها یکی پس از دیگری می گذرند، دفتر عمرت ورق می خوره و...
این هم سعادتی بود برای سهراب سپهری که هشت کتابش مزیّن بشه به این جملات نغز! تقدیم به خاله عزیز. از طرف دو کله پوک! (جیم و میم)...
الان اون دو کله پوک برای خودشون مردی شدند و سر زندگی خودشون هستند و...
فکر می کنید برای گرفتن نکته اصلی و موضوع پست لازمه توضیح بیشتری بدم؟!
با تشکر!
۹۵/۰۵/۲۹