ایستاده همچون سرو
* اولین بار که اومد مرخصی نیمه های شب بود و همه خواب بودیم. به خیال خودش خیلی آروم وارد خونه شده تا کسی رو بیدار نکنه. من با سر و صدای مامان از خواب بیدار شدم و دیدم ایستاده وسط پذیرایی و مامان غرقِ بوسه اش کرده و... باورمون نمی شد این احسان باشه! تو این مدت کوتاه انقد لاغر شدی؟ خب پذیرش شرایط برای احسان خیلی سخت بود. به خاطر نداشتن کارت پایان خدمت از ثبت نام در رشته مورد علاقه اش باز مونده بود و باید می رفت سربازی. اونم در حالی که همه پسر عموها سربازیشونو خریده بودند و جدایِ از مساله مالی، بابا عقیده داشت سربازی رو باید رفت! اجباری در پادگان شهید ثابتخواه گیلان غرب با تعریف های کوتاه و مختصر احسان، پر از سختی بود. از اون سختی هایی که پسر را مرد می کند! و من هنوز هم از احسان نپرسیده ام اینکه انقدر مرد شدی، از هجده ماه سربازی در منطقه محروم گیلان غرب بود یا...؟
* نمی دانم مویه کردن های مادری که چشم انتظار آمدن پسرش هست و اصلا در خیالش نمی گنجیده در حالی که شهر در امن و امان است و فضا سرشار از اکسیژن، در گوشه ای از غریب ترین نقطه کشور، پاره تنش در صحنه جنگی واقعی، روحش به پرواز در آمده را دیده اید؟ من دیده ام...آن مادر تنها شکایتش این بود که چرا پسر من که یتیم هم بود باید چنین جایی به سربازی می رفت؟ آن سال ها خیلی ها سوالشان این بود که خرید سربازی را برای ما معنا کنید!
* وقتی همه خوابیم، در آرامش و سکوتی رویایی، آنقدر ساکت که با صدای شکستن شاخه ای از خواب می پریم، در شرقی ترین و غربی ترین مرزهای کشور، مردانی از جنس ایمان و شجاعت و جهاد، جان خود را کف دست می گذارند تا تنها چیزی که خواب ما را آشفته می کند، صدای شکستن همان تک شاخه پاییزی باشد. شهادت فیضی عظیم است که خوب می داند مهمان دل پاک و ساده کدامین بندگان خالص خدا باشد. حتی اگر آنقدر مرد نشده باشی که محاسنت نشان دهد. شهد شیرین شهادت، گوارای وجودتان...
* دیروز دو وزیر پیشنهادی با رای اعتماد نمایندگان ملت، به مجموعه هیات دولت راه پیدا کردند. و من به آن بیست و چهار، سی و دو و سیزده نماینده ملت فکر می کنم که پس از چندین ساعت بحث، به نتیجه نرسیدند و رای ممتنع دادند!