* بازار و مسجد؛ در معماری قدیمی همیشه این دو بنا را
در کنار هم می بینیم. بازار نبض پویای یک شهر هست و غالبا بازاری ها از
قدیم الایام آدمهایی بودند قابل اعتماد که سند اعتماد مشتری یک امضا بود
پای برگه ای و والسلام. موقع اذان هم که می شد می توانستی اهل بازار را از
راسته های بالا و پایین بگیر تا چهارسوق ها و میدان ها و جلودارها در صف
نماز جماعت زیارت کنی. اهل نماز بودند، آنهم اول وقت. دار و ندارشان از اهل
بیت بود، خرج می کردند برایشان، دست می گرفتند به نامشان. خلاصه بازاری
جماعت را می شد از بازاری بودنش شناخت!
مسجد جزء جدایی ناپذیر در معماری بازارهای قدیم بود. الان هم اگر بروید بازار تهران، بازار میدان نقش جهان اصفهان، بازار تبریز و... وقت اذان سر که بگردانی مسجد را پیدا میکنی، گرچه صدای اذان خودش راهنماست.
* "سعی می کنم" وقتی می خوام برای خرید برم تو شهر، زمان رو جوری تنظیم کنم که یا برای نماز برسم خونه یا در مسیر حرکتم به مسجدی که خیلی هم در دسترس نیست برسم. اگر در مراکز خرید تازه تاسیس باشم که دیگه هیچ...سهم نمازخانه در مرکز خریدی به اون عظمت، یک اتاق 6 متری و شاید هم کوچکتر...
* یکی از دوستانم چند روز پیش برای بازدید از یک نمایشگاه تخصصی رفته بود شهر هانوفر آلمان. و موضوعی که خیلی متعجبش کرده بود این بود که در فضای نمایشگاه محلی رو به عنوان نمازخانه و صرفا برای نماز خواندن مسلمان ها در نظر گرفته بودند...
--
یادم باشد: چشمی که تو را مراقب خویش نبیند کور است!